من پیـله ام، پروانـه خواهم شد؛ نگو نـــه

مجموعه شعر فارسی - لیلی نورعلیزاده

من پیـله ام، پروانـه خواهم شد؛ نگو نـــه

مجموعه شعر فارسی - لیلی نورعلیزاده

چشم دلم را بر بهاران بسته بودم

آزادی ام را کنج زندان بسته بودم

مهتاب را در ژرفنای شب، شب تار

خورشید را پای زمستان بسته بودم

جان و تنم را بر سر انگشتان آتش

در مسلخ یک حس پنهان بسته بودم


من حرف دارم؛ دست بر می دارم از تو

دست دلم را مست بر می دارم از تو

من پیله ام پروانه خواهم شد نگو نه

من خنده ای مستانه خواهم شد نگو نه

بگذار و بگذر کودک دلتنگی ات را

با خود ببر سرمای قلب سنگی ات را


نگذار در چاه ندانستن بمانم

نگذار در تردید آبستن بمانم

من می روم، من می روم تا جا بیفتم

حتی اگر یک روز هم از پا بیفتم

من آبشارم آبشارم آبشارم

فکری بجز دریا شدن در سر ندارم

دل بسته ی امّید فرداهای دورم

من از سیاه شوم سایه در عبورم

من می رسم یک روز هر جا که بخواهم

من باورم را زیستم؛ باز است راهم


هر جا که رفتم چار دیوار سفالی بود

هر جا که بودم جای دستان تو خالی بود

سبزینه ی اندیشه های ناب اشعارم

بعد از تو در خاک ورق ها قحط سالی بود


مطمئن باش مطمئن هستم؛ دیگر از اسم تو گریزانم

مطمئن باش مطمئن هستم؛ لحظه ای پیش تو نمی مانم

گفته بودم خبر نخواهم داد می روم از کنار تو یک روز

گفته بودم که دوستت دارم، ولی از گفته ام پشیمانم

ترک می گویمت خداحافظ... بی تو بودن همیشه آسان بود

تو هم اینگونه فکر کن زیبا قدر عشق تو را نمی دانم

جای تو هیچکس نخواهد بود چون که جای تو هیچ جای دل است

دست بردار، راحتم بگذار، دور شو از دل پریشانم

عشق منفور چشم هایت را می سپارم به خاک بعد از این

مطمئن باش مطمئن هستم؛ دیگر از اسم تو گریزانم


سیگارهای پک زده زیر درخت بید

گیلاس نصفه از عرق سرد روزگار

میز نچیده از ورق و شمع و استکان

آشفتگی میان تب جبر و اختیار


از پرده های کرکره ای شب سلام کرد

روی کتاب فلسفه مرگی نفس کشید

من؛ آخرین وداع خودش را به باد داد

من؛ از دو روز زندگی اش روز خوش ندید


انگار توی دفتر شعرم بتی شکست

در خاطرات بی سر و ته از نوشته ها

این روزها به مرگ خودم فکر می کنم

باید وداع گویم ای زندگی تو را


تو می روی و قصه به پایان نمی رسد

با خنده های تلخ غم و گریه های من

آری برو برای همیشه و برنگرد

دیگر ندارد عشق تو چیزی برای من


این روزهای سربی و سرد و ملال آور

آرام و ساکت می وزد بر روی خاکستر

من می روم تا پای اعدام توهم ها

شاید که باشد روزگار من از این بهتر

این انجماد، این حصر، این دیوارها، این سقف

هرگز نمی ماند، نخواهد ماند تا آخر

امشب به جای این همه داد و هوار ای کاش

دست نوازش می کشیدی بر سرم مادر